با یکصد و هشتاد و دومین قسمت از مجموعه پیشنهاد فیلم آخر هفته (182) DLfars برای آخر هفته، همراه شما عزیزان هستیم. در این عنوان ، هر هفته به معرفی چند فیلم برتر که حتما باید دیده شوند، از نگاه DLfars میپردازیم و آنها را به شما عزیزان معرفی میکنیم. ممکن است شما نیز برخی از این فیلم ها را دیده باشید و یا حتی اسم بعضی از آنها را نشنیده باشید! در هر صورت تمامی فیلم هایی که معرفی میشوند، از نگاه DLfars، عناوین فوق العاده جذابی هستند. در ادامه به معرفی چند فیلم پیشنهادی DLfars برای آخر هفته شما میپردازیم، همراه ما باشید.
خلاصه داستان فیلم The Bridge on the River Kwai 1957: پل رودخانه کوای؛ فیلمی حماسی جنگی به کارگردانی دیوید لین است. داستان در دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که ژاپن نیز وارد جنگ شده است رخ می دهد. آنها در برمه از اسرای جنگی متفقین بیگاری می کشند. در این اردوگاه که گریز از آنجا تقریبا ناممکن است، اسرا وضعیت مطلوبی ندارند. از طرفی دیگر ژاپنی ها از آنها می خواهند بر روی رودخانه کوای یک پل برای خط راه آهن احداث کنند اما…
برخی از مواقع به سراغ یک فیلم قدیمی میرویم، ابعاد تولید آن ما را متعجب میکند. چرا که ساخت یک فیلم به گستردگی و پیچیدگی The Bridge on the River Kwai حتی با استانداردها و بودجههای امروز هم سخت به نظر میرسد؛ چه برسد به زمانیکه قرار گرفتن در برخی از موقعیتها میتوانست خطر بسیار بیشتری برای عوامل تولید داشته باشد.
استیون اسپیلبرگ، فیلمساز بزرگ آمریکایی میگوید که پیش از کارگردانی چند فیلم پرخرج سراغ تماشای The Bridge on the River Kwai رفت. زیرا میزان هماهنگی افراد مختلف در سکانس پایانی فیلم بهتنهایی میتواند برای او الهامبخش باشد. البته که اثر مورد بحث از داستانی هم برخی از ریسکها را به جان میخرد؛ نه اینکه فقط بتوانیم تصویرسازیهای سخت و گستردهی آن را ستایش کنیم.
فیلم به سربازهای اسیرشده توسط ارتش ژاپن میپردازد؛ افرادی که سرهنگ سایتو آنها را مجبور به کار میکند و باید تمام تلاش خود برای ساخت یک پل را به خرج بدهند. تلاش افراد نادرست برای زیر پا گذاشتن تمام قوانین اخلاقی و مقاومت چند نفر دربرابر آنها، موقعیتهای داستانی پیچیدهای را در فیلم پل رودخانه کوای به وجود میآورند. البته نباید از یاد برد که داستانگویی آرامسوز فیلم احتمالا با سلیقهی بسیاری از تماشاگرهای امروز جور درنمیآید. این اثر دیوید لین نامزد هشت جایزهی اسکار شد و هفت جایزهی اسکار را کسب کرد.
خلاصه داستان فیلم Misery 1990: «پل شلدون» ( کان ) پس از تمام کردن شخصی ترین رمانش، در منطقه ی کوهستانی کلرادو در کولاک برف تصادف می کند. «آنی ویلکس» ( بیتس ) که قبلا پرستار بوده، «طرفدار شماره ی یک» رمان های عاشقانه ی شلدون و قهرمانش، «میزری» است، او را نجات می دهد و در خانه ی خود زندانی می کند…
«پاول شلدون قبلا مینوشت تا خرج زندگیاش را در بیاورد. حالا، او مینویسد تا بتواند زنده بماند.» پاول شلدون که یک نویسندهی مشهور و رماننویس پرفروش است، پس از اتمام آخرین کتاب خود، از مخفیگاهش در کلرادو در حال بازگشت به خانه است؛ در همین مسیر، با یک کولاک عجیب برخورد و در آن گیر میفتد. پاول بهشدت مجروح میشود اما توسط انی ویلکس که پرستار سابق و «طرفدار شماره یک» پاول است، نجات داده میشود.
انی، پاول را به خانهی دور افتادهی خود در کوهستان میبرد؛ بدون اینکه اصلا به کسی خبر دهد. جالب اینجا است که انی اختلال روانی دارد و ثبات ذهنی ندارد؛ متاسفانه پاول هم این موضوع را نمیداند. وقتی انی متوجه میشود که پاول قهرمانِ زنِ رمانهای محبوبش را کشته است، واکنشی نشان میدهد که پاول را متلاشی میکند؛ به معنای واقعی کلمه.
داستان اولین مورد از فهرست بهترین فیلم های روانشناختی براساس رمانی با همین نام نوشته شده است که در سال ۱۹۸۷ توسط استیفن کینگ منتشر شده بود. این فیلم علاوهبر اینکه تحسین منتقدان زیادی را به خود جلب کرد، در باکس آفیس هم موفقیت زیادی را بهدنبال داشت.
کتی بیتس کسی بود که بیشترین تعریف و تمجید را دریافت کرد و حتی جایزه بهترین بازیگر اصلی زن را هم در مراسم اسکار گرفت؛ بدبختی به تنها فیلمی تبدیل شد که اقتباسی از آثار کینگ بود و جایزه اسکار دریافت کرد. این فیلم نامزد دریافت ۱۵ جایزه شده بود که سرانجام توانست ۵ مورد آنها را دریافت کند. خود استیفن کینگ هم به این موضوع اشاره کرده که بدبختی، یکی از ۱۰ اثر اقتباسی محبوبش است.
خلاصه داستان فیلم Following 1998: مامور FBI جوان Clarice Starling ماموریت دارد تا زنی گمشده را از دست یک قاتل روانی که پوست قربانیان خود را می کند، نجات دهد. کلاریس سعی می کند تا با آشنایی با ذهن یک قاتل روانی دیگر یعنی Hannibal Lecter بتواند مکان قاتل مورد نظر خود را پیدا کند. هانیبال در گذشته یک روان پزشک بسیار نامی و موفق بوده است و مامور فدرال Jack Crawford معتقد است که وی می تواند کلید آن ها برای دستیابی به قاتل باشد. حال کلاریس باید سعی کند تا هم بتواند اعتماد هانیبال را به خود جلب کند و هم نگذارد که وی به روی ذهن او تاثیر بگذارد تا اطلاعات لازم را بدست آورد …
«تو هیچوقت تنها نیستی» بیل داستان خودش را برای یک مرد مسنتر تعریف میکند؛ یک نویسنده بیتجربه و تازهکار که دوست دارد غریبهها را در سرتاسر لندن دنبال کند و آنها را تحت نظر داشته باشد. یک روز، یک مرد چربزبان و با اعتماد به نفس (یکی از افرادی که تحت تعقیب قرار گرفته بود)، با بیل برخورد میکند.
اسم او کاب است؛ یک سارق که بیل را زیر بال و پر خود میگیرد و به او یاد میدهد که چطور به جایی نفوذ کند و وارد شود. آنها با کمک هم به آپارتمان یک زن میروند تا از او دزدی کنند. اما بیل زمانیکه تصاویر او را در جای جای خانه میبیند، شیفتهاش میشود. بیل، این زن را دنبال میکند و در رستورانی سر صحبت را باز میکند؛ رستورانی که به نامزد سابقش تعلق دارد.
در طی این گفتوگو متوجه میشود که او فردی را در اتاق نشیمن خود با یک چکش کشته است. خیلی زود بیل داوطلب میشود تا با نفوذ به جایی، لطفی در حق این زن بکند. اما این مرد مسن، چه چیزی میداند که بیل از آن خبر ندارد؟ تعقیب اولین اثر سینمایی نولان به شمار میشود و بهگونهای برنامهریزی شده بود که هزینههای تولید تا حد امکان پایین بیاید.
هر صحنه چندین بار تمرین میشد تا فقط برای فیلمبرداری نهایی از لنز ۱۶ میلیمتر استفاده شود؛ آن زمان پرهزینهترین المان تولید بود و نولان از حقوق خودش برای آن هزینه میکرد. آنها برای اینکه هزینههای گزاف نورپردازی را کم کنند، از نورهای موجود استفاده میکردند؛ به همین ترتیب هم نولان علاوهبر نویسندگی، کارگردانی و فیلمبرداری، برخی اوقات در تدوین و دیگر مراحل، کمک میکرد. ۶۰۰۰ دلار هزینهی تولید بود که نزدیک به ۴۹۰۰۰ دلار در باکس آفیس کسب کرد و نظر مثبت منتقدان زیادی را هم بهدنبال داشت.
خلاصه داستان فیلم Insomnia 2002:یک افسر پلیس کهنه کار به اسم «ویل دورمر» (آل پاچینو)، که بطور تصادفی به همکارش شلیک کرده و باعث مرگ او شده است، برای تحقیق درباره قتل یک دختر نوجوان، به شهر کوچکی در آلاسکا فرستاده می شود. وی در زمانی به آلاسکا می رسد که 6 ماه از سال، ۲۴ ساعت هوا روشن است و او نمی تواند بخوابد و در حالیکه از بی خوابی عذاب می کشد وارد بازی روانی موش و گربه ای می شود که فرد مظنون (رابین ویلیامز) بعد از کشته شدن همکارش برای او ترتیب می دهد.
«روزها هیچوقت تمام نمیشوند. کابوسها واقعی هستند. هیچکس بیگناه نیست.» در نایت میوت، آلاسکا بدن بیجان کی کانل، ساکن ۱۷ سالهی این منطقه، پیدا میشود؛ پسر جوانی که به قتل رسیده بود. رئیس پلیس محلی نایت میوت، درخواست کمک کرد و به همین ترتیب دو کاراگاه پلیس در زمینه قتل و سرقت از لس آنجلس (ویل دورمر و هپ اکهارت) به آنجا اعزام شدند تا در روند تحقیقات کمک کنند. هم دورمر و هم اکهارت، با اینکه شهرت زیادی در دنیای پلیسی دارند، اما هر دو در لس آنجلس با یک سری مشکلات کاری و حرفهای روبهرو هستند.
دورمر وقتی به نایت میوت میرود، دچار اختلال بیخوابی شدیدی میشود؛ هم به خاطر وضعیت مداوم خورشید نیمه شب در آن منطقه و هم به خاطر رازی را روی دوشش قرار دارد. این بیخوابی باعث شده که او هذیان بگوید و توهم بزند. چیزی که او در خواب ندیده، این است که قاتل با او ارتباط برقرار کرده است.
قاتل همه چیز را درباره قتل برایش توضیح داده است و این حقیقت را هم بیان کرده که میداند دقیقا چه اتفاقاتی دارد برای دورمر رخ میدهد. همین اتفاق باعث میشود تا یک ارتباط همزیستی بین آنها برقرار شود؛ دو نفری که به نفع خودشان، رازهای دیگری را پنهان میکنند.
اما جاهطلبیهای یک پلیس جوان محلی به نام الی بر باعث میشود تا تکههای مختلف داستان کنار هم قرار بگیرد. این اثر که براساس رمانی با همین نام ساخته شده است، بازسازی یک اثر نروژی با نام Insomnia است که در سال ۱۹۹۷ ساخته شده بود. این فیلم با بودجه ۴۶ میلیون دلاری، درآمدی ۱۱۳ میلیون دلاری داشت و تحسین منتقدان زیادی را برانگیخته کرد؛ منتقدانی که اکثرا بازی پاچینو و ویلیامز را دوست داشتند.
دیدگاه ها